اشعارشب سوم محرم.حضرت رقیه(سلام الله علیها)
مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان


لیله ي قدرم و تنها سحرش را دارم

پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم

 

دختر شاهم و اما فقط از این دنیا

پای زخمی شده و چشم ترش را دارم

 

خواستم پر بزنم زود به یادم آمد

من از آن بال فقط چند پرش را دارم

 

بزند یا نزند فرق ندارد شلاق

طاقت سختی هر دردسرش را دارم

 

شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم

نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم

 

سرزده آمده مهمان و در این استقبال

گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم

 

زیر قولش نزده عمه ببین بالش را

گفت باشد تو برو ! دور و برش را دارم

 

آن همه حامی من بود ولی از این راه

به تنم ضربه ي چندین نفرش را دارم

 

من نگویم چه شده چون خبرش را داری

تو نگو از لب خونین خبرش را دارم

 

عمه باید بروم وقت خداحافظی است

نگرانم نشوی! همسفرش را دارم

 

عليرضا لك

********************

با من و عمر ِكَمَم دست زمان بد تا كرد

موقع قد كشي ام بود كه پشتم تا كرد

 

دورهايت زدي و نوبت ما شد امشب

چشم كم سوي مرا آمدنت بينا كرد

 

لذتي دارد عجب بوسه ي لب های پدر

وقت برخورد به هم زخم دو لب سر وا كرد

 

نوه ي فاطمه بودم سندش را دشمن

با كف پا به روي چادر من امضا كرد

 

همه ي صورت من قدر ِكفِ دستي نيست

دور از ديده ي تو عقده ي خود را وا كرد

 

عمو عباس كجا بود ببيند آن شب

به سرم داد زد آنقدر مرا دعوا كرد

 

ناسزا گفت و به گريه دهنش را بستم

دشمنت را نفس فاطمي ام رسوا كرد

 

بي كفن دفن شدم اي پدر بي كفنم

داغ مجنون همه جا تازه غم ليلا كرد

 

دختر بي ادبي مسخره ميكرد مرا

دو سه تا پارگي از روسري ام پيدا كرد

 

عمر يك ظرفِ ترك دار به ضربي بسته ست

عمه بر دست مرا برده و جابجا كرد

 

عمه هربار كه با گريه بغل كرد مرا

ياد آن صورت نيلي شده ي زهرا كرد

 

قاسم نعمتی

******************** 

حاضرم پايِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم

جايِ پيراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم

 

سر ِ بابايِ من و خِشت محال است عمه

عمه بگذار كه اول پر ِ خود را بدهم

 

...پهن كن تا كه سر ِ خار نگيرد به لبش

كم اگر بود پر ِ ديگر خود را بدهم

 

زيورآلات مرا دختر همسايه گرفت

نذر ِ انگشتَرَت انگشتر ِ خود را بدهم

 

مويِ من سوخته و مويِ پدر سوخته تر

حاضرم پايِ همين سر، سر ِ خود را بدهم

 

ديد ما تشنه يِ آبيم خودش آب نخورد

خواست تا ديده يِ آب آور خود را بدهم

 

به دلم آمده يك وقت خجالت نكشم

پايِ لطفش نفس ِ آخر خود را بدهم

 

علي اكبر لطيفيان

********************

بعد از سلام و تعارف وعرض ارادتی

تو محشری تو حرف نداری قیامتی

 

اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو

غیر از نفس کشیدن رنج سلامتی

 

روز خوشی نداشتم و سخت خسته ام

این لحظه هم بدست نیامد براحتی

 

تو غیرتت اجازه نمی داد بین جمع

بر دامنم بخوابی و من هم خجالتی

 

حالا که وقت هست برای سبک شدن

بابا،مزاحمم شده این درد لعنتی

 

پس من کجا برای شما درد دل کنم

اینجا خرابه است،نه مسجد، نه هیئتی

 

اینجا که صبح از افق شام می دمد

خورشید بی تشعشعی و بی هویتی

 

این چند روزه دائما اینجا نزول داشت

بارانی از کبودی گل های صورتی

 

از دامن مؤنثشان رقص میچکید

در مردم مذکرشان نیست غیرتی

 

امشب که جلوه های تورا میهمان شدم

دعوت شدم به صرف غذاهای حضرتی

 

امشب شب وصال خدا و رقیه است

بابا تو هم به دیدن این عشق دعوتی

 

رضا جعفری

 

********************

بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم

یکی دوتا که نیست کبودی پیکرم

 

بیش از همین مخواه وگرنه به جان تو

باید همین کنار تو تا صبح بشمرم

 

از تو چه مانده است؟ بگویم که ای پدر

از من چه مانده است؟ بگویی که دخترم

 

اندازه ي لب تو لبم شد ترک ترک

اندازه ي سر تو گرفتار شد سرم

 

از تو نمانده است به جز عکس مبهمت

از من نمانده است به جز عکس مادرم

 

از تو سوال میکنم انگشترت کجاست؟

كه تو سوال میکنی از حال معجرم

 

دیدم چگونه سرت را به طشت زد

حق میدهی بمیرم و طاقت نیاورم

 

مرد کنیز زاده ای از ما کنیز خواست

بیچاره خواهر تو و بیچاره خواهرم

 

مرهم به درد اين همه زخمي نميخورد

بابا سرم تنم كمرم پهلويم پرم

 

علي اكبر لطيفيان

 

******************** 

طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد

قد خم دست به دیوار شدن هم دارد

 

تا صداي لبت آمد لبم از خواب پريد

سر تو ارزش بيدار شدن هم دارد

 

عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات

این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد

 

بی سبب نیست که با دست به دنبال توام

چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد

 

دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم

دختر شاه فداکار شدن هم دارد

 

معجري را كه تو از مكه خريدي بردند

موي آشفته گرفتار شدن هم دارد

 

علي اكبر لطيفيان

********************

در آن سحر ، خرابه هوایش گرفته بود

حتی دل فرشته برایش گرفته بود

 

با آستین پاره ی پیراهن خودش

جبریل را به زیر کسایش گرفته بود

 

زورش نمی رسید کسی را صدا کند

از گریه زیاد ، صدایش گرفته بود

 

از ابتدای شب که خودش را به خواب زد

معلوم بود آنکه دعایش گرفته بود

 

حتما نزول می کند آیات تازه ای

با چله ای که بین حرایش گرفته بود

 

مشغول ذکر نافله اش شد ، ولی کجاست؟

آن چادری که عمه برایش گرفته بود

 

علی اکبر لطیفیان 

********************

زود می پیچد به هر سو بوی موی سوخته

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی سوخته

 

ردّی از سیلی نمی ماند به روی آفتاب

محو می گردد کبودی های روی سوخته

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان